خطا های شناختی
خطا های شناختی
1-ذهن خوانی
فرد بهطور دلبخواهی و بدون آنکه دلیل محکمی داشته باشد، درباره علت رفتار دیگران نتیجهگیری منفی میکند.شما فرض را براین می گذارید که می دانید آدمها به چه فکر می کنند بدون آنکه شواهد کافی درباره افکارشان داشته باشید .مثلا:دیگه من رو دوست نداره.
2-پیش گویی
برای خودتان آینده را پیش گویی می کنید و خب به طبع پیشگویی خوبی هم نمی کنید .بدون دلیل کافی، آینده را پیشبینی میکنید و مترصّد هستید که اتفاق ناگواری برای شما بیفتد. مانند: این امتحان را خراب میکنم- اگر بیرون بروم دچار حمله وحشت میشوم- افسردگی من خوب نمیشود و همیشه غمگین خواهم بود- من ازدواج موفقی نمیکنم.سمبل این نوع خطای شناختی را در کاراکتر گلام در کارتون گالیله میتوان مشاهده کرد. او دائماً میگفت: «کارمون تمومه، من میدونم ما موفق نمیشیم.»
3-برچسب زدن
این نوع از خطا های شناختی، شکل بسیار افراطی تعمیم بیش از حد است. در این سبک تفکر، شما یک جنبه از وجود شخص را با کل وجود او اشتباه میگیرید. اگر شخصی یکبار تنبلی کرد او را تنبل میدانید، در حالیکه بسیاری از مواقع او فعالانه عمل کرده است. اگر فردی یکبار کار نابخردانهای انجام داد، او را احمق خطاب میکنید؛ در حالیکه بسیاری از مواقع او هوشیارانه عمل کرده است.
5-فاجعه سازی
شما بر اين باوريد كه آنچه كه اتفاق افتاده است يا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناك و غيرقابل تحمل خواهد بود كه شما نمی توانيد آن را تحمل كنيد . مثلاً: “اگر در امتحان رد شوم، وحشتناك است”.
5-دست کم گرفتن جنبه های مثبت
با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آنها دارند. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانند، معتقدند که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد.و این باعث بروز خطای شناختی می شود.
به طور مثال نگهبان ساختمان تجاری با تیزهوشی موفق به شناسایی یکی از سه سارقی شده بود که در هفته قبل از یکی از مغازه های این ساختمان دزدی کرده بودند. مسئول ساختمان ضمن قدردانی از نگهبان که بعد از چند روز موفق به کشف این گره شده بود از نگهبان خواست که یکی از روزهای هفته زمانی را مشخص کند که در جلسه ای با حضور افراد و مالکین ساختمان از زحمات وی قدردانی شود. نگهبان امروز و فردا کرده و یکسره میگفت کار مهمی نکرده ام و از تعیین وقت سرباز می زد.
6-فیلترمنفی
تقريباً همیشه بر جنبه های منفی متمركز می شويد و به ندرت به جنبه های مثبت توجه مي كنيد. مثلاً: “اگر نگاهی بياندازيد متوجه میشويد چه تعداد آدم هايی هستند كه مرا دوست ندارند”.
افرادی که دارای این نوع افکار هستند تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت را تار می بینند. به جزیی از یک حادثه منفسی توجه می کنند و بقیه را فراموش می کنند. عدم توانایی در دیدن بخش های مهمتر این حوادث، عاملی است که ذهن ما را درگیر می کند. شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند.
7-تفکردوقطبی
آدم ها يا اتفاق ها را به صورت همه يا هيچ می بيند. مثلا : “همه مرا كنار گذاشته اند ” يا”وقت تلف كردن بود”. در این نوع افکار قانون همه یا هیچ حاکم است. فرد یک رفتار، فکر، موفقیت، پدیده یا موضوع را کلا سفید یا سیاه می بیند. هر چیز کمتر از کامل، شکست بی چون و چرا است. عدم قناعت به مقدار و یا بخشی از یک کار، یک فعالیت و یا یک امتیاز، آنها را از مزایای آن امر محروم می کند. به طور مثال عده ای این نوع تفکر را دارند که یا باید فلان ماشین را داشته باشند یا اصلا هیچ ماشینی را نمی خواهند. این نوع تفکر در بسیاری از قسمت های زندگی دیده می شود.
در مثالی دیگر مدرس دانشگاه بیان می دارد که اگر این تعداد دانشجو بود و با این شرایط به طور مثال من این درس را خواهم داد.در مثال دیگر خانمی که رژیم لاغری گرفته بود، پس از خوردن یک قاشق بستنی گفت: برنامه لاغری من دود شد و به هوا رفت. با این طرز تلقی به قدری ناراحت شد که یک ظرف بزرگ بستنی را تا به آخر نوش جان کرد.
8-شخصی سازی
از دیگر خطا های شناختی شخصی سازی است که به خاطر اتفاقات ناخوشايند منفی، تقصير زيادی را به صورت غير منصفانه به خود نسبت می دهيد و به اين موضوع توجه نمی كنيد كه ديگران باعث اتفاقات خاص می شوند. مثلاً “ازدواجم به بن بست رسيد، چون من شكست خوردم”.
9-مقصردانستن
فرد ديگری را منبع اصلی احساسات منفی تان می دانيد و مسئوليت تغيير خودتان را نمی پذيريد. مثلاً “تقصير اوست كه من الآن اين گونه احساس می كنم” يا “تمام مشكلات من تقصير والدينم است”.
10-استدلال احساس
اجازه می دهيد كه احساساتتان، تفسيرتان از واقعيت را هدايت كنند. مثلا : “احساس افسردگی می كنم، و اين يعنی ازدواجم به بن بست خورده است!” افرادی که دارای استدلال احساسی هستند فکر می کنند که احساسات منفی ما لزوما منعکس کننده واقعیت ها هستند. این نوع استدلال احساسی ما را از بسیاری واقعیت ها دور نگه می دارد . به طور مثال : «از سوار شدن در هواپیما وحشت دارم، چون پرواز با هواپیما بسیار خطرناک است».«یا احساس گناه می کنم پس باید آدم بدی باشم». یا «خشمگین هستم، پس معلوم می شود با من منصفانه برخورد نشده است.» یا «چون احساس حقارت می کنم، معنایش این است که فرد درجه دومی هستم». یا «احساس نومیدی می کنم، پس حتما باید نومید باشم.
11-ناتوانی در عدم تایید شواهد
همه مدارک يا شواهد بر عليه افكار منفی تان را رد میكنيد.
مثلاً وقتی اين تفكر را داريد كه “دوست داشتنی نيستم “، هر مدركی كه نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد می كنيد. در نتيجه افكارتان قابل رد كردن نيستند، يك مثال ديگر : “موضوع واقعاً اين نيست، مشكلات عميق تر از اين حرف ها هستند، دلايل و عوامل ديگری در كارند”.
12-برخورد قضاوتی
خودتان، ديگران و اتفاق ها را به جای اين كه صرفاً فقط توصيف كنيد، بپذيريد يا درك كنيد، به صورت سياه و سفيد ارزيابی می كنيد (خوب و بد يا برتر و حقير ). خودتان و ديگران را بر مبنای معيارهای دلبخواه و سليقه ای قضاوت می كنيد و به اين نتيجه می رسيد كه خودتان يا ديگران كوتاهی كرده ايد. به قضاوت ديگران يا به قضاوت سختگيرانه از خودتان درباره خويش بها می دهيد.
مثلاً “در دانشگاه خوب درس نخواندم” يا “اگر تنيس كار كنم، خوب از آب در نمی آيد” يا “ببين چقدر موفق است، من نيستم”.
13-مقایسه های غیر منصفانه
در مقایسه های غیر منصفانه که از خطا های شناختی می باشد، اتفاق ها را براساس استانداردهايی تفسير می كنيد كه واقع بينانه نيستند. به اين ترتيب كه به افرادی توجه می كنيد كه بهتر از شما عمل می كنند و در نتيجه خودتان را در مقايسه با ديگران حقير و پست می بينيد. مثلاً: “او در مقايسه با من موفق تر است” يا “ديگران بهتر از من امتحان دادند”.
14-همیشه پشیمان بودن
تمرکز و اشتغال ذهنی مان را بر این می گذاریم که من می توانستم بهتر از اینها عمل کنم و نکردم بجای آنکه من الان چه کارهایی را می توانم بهتر انجام دهم.
مثلا: اگر تلاش کرده بودم می توانستم شغل بهترداشته باشم یا نباید این حرف را می زدم
ما باید بپذیریم که هرکاری را در زمان خودش به بهترین نحو ممکن انجام داده ایم و باید گذشته را رها کنیم و به افقهای روشن که پیش روی داریم بنگریم.
15-نکند که……
تعدادی سوال را از خ.دمان می پرسیم که همه با چنین ضمائمی هستند:نکند اتفاق خاصی در حال وقوع باشد و به طبع هرگز به جواب قانع کننده ای نمی رسیم و فقط اضطراب را در خودمان افزایش می دهیم.
16-تعمیم افراطی
براساس یک رویداد بخصوص یک الگوی کلی و فراگیر منفی را استنباط می کنید مثلا این اتفاق همیشه برای من می افتد. همه زندگی من شکست است
17-بایدها
رویدادها را براساس اینکه چطور باید می بودند تفسیر می کنید و نه بر اساس اینکه واقعا در حال حاضر چطور هستند .مثلا باید از پس اینکار بربیایم و اگر نتوانم یک شکست خورده هستم
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.